ای دوست
صبح فردا
بیا خود را برسانیم
به پیچ رودخانه ی سیاه درویشان
با قلاب و طعمه و مشروب و زخم و چای و پنیر و بغض.
اما نه قلاب بیانداریم و نه مست کنیم.
چای و پنیر هم بماند برای بعد.
سفره ی دل را باز
و بغضمان را تقسیم کنیم
با ماهیهایی که جفتشان را گم میکنند
پشت پیچ رودخانه
که میرسد به کمینگاه ماهیگیران ناشاعر...
هی گریه کنیم و گریه کنیم...
وحید.ش
4 شهریور 93
ساعت 3
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2